زندگی نامه شهید شادیفر
شهید وحید شادی فر فرزند عباس در سال 1345 در روستای صدخرو از توابع شهرستان داورزن به دنیا آمد. نمازهاي طولاني پدر، فداکاري و گذشت مادر، عشق و علاقه پاک خواهران و برادران و سکوت وآرامش خانواده آن چنان فضايي براي وحيد آماده کرده بود که از همان نخستين سالهاي زندگي نشانه هاي ايمان به خدا و شيفتگي به پاکان و معصومان را ظاهر ساخت. دوره هاي تلاوت قرآن ، مجالس سخنراني جلسـات بحـث و شناخت مسائل اسلامي تمامي وقت او را گرفته است و همزمان آنها درس آن هم چه درسي درسي است که اينک براي وحيد هم وظيفه است و هم فريضه آخر امامش و رهبرش به او دستور داده ، درس در مکتب عشق و درس در مدرسه. او در مهر ماه سال 60 بر اثر لياقت و خلوص و پاکيش به عضويت انجمن اسلامي دبيرستان که اينک کاري سخت در پيش دارد انتخاب مي شود در اينجاست که هم مي اندوز و هم مي آموز.
جنگ افروزان بعثي و آدمخواران جهاني و زورگويان هماره تاريخ که چشم ديدن روشنيها را ندارند که در دلهاي سياهشان براي شکفتن نور نيست روز بروز بر آتش جنگ دامن مي زنند و برادر وحيد بارها تقاضاي رفتن به جبهه را مي نمايد که با مخالفت مسئولين پايگاه مواجه مي گردد. در خرداد 62 اصرار و پافشاري وحيد ثمر مي بخشد و به او اجازه حرکت مي دهند که به همراه دوستانش عازم جبهه غرب مي شوند منطقه محروم کردستان ، جنايات کافران بعثي و عوام فريبي هاي خود فروختگان داخلي کلاس ديگري مي شود که شهيد عزيزمان در آن آموخته ها را به تجربه درآورد.
همچنان به تحصيلاتش ادامه مي دهد ولي ديگر درس خواندن براي او هدف نيست شرکت دائم در کلاسهاي عقيدتي ، سياسي و آشنايي دقيق با مسائل اسلامي از برادر وحيد اکنون عارفي ساخته که با شناخت کاري ، راه خود را برگزيده است. بيشتر اوقاتش را وقف مسجد و خانواده معظم شهدا مي نمايد و زماني را هم که در خانه مي گذراند بگفته مادر گراميش در حال عبادت و انجام فريضهنماز است اما اينها روح تشنه اورا سيراب ننموده و عطش او روز بروز بيشتر ميشود در همين ايام است که نذر مي کند به ياري خداوند اگر دانشگاه قبول شوم نذر مي کنم که مداومت نمايم بر نماز غفليه ما بين نماز مغرب و عشاء و همچنين مداومت نمايد بر دعاي سمات و ندبه و همچنين مداومت کند بر قرائت سوره يس و الواقعه. يک سال بيشتر از سربازي او بيشتر نگذشته بود که در کنکور ورودي دانشگاه ها شرکت مي نمايد و در رشته پزشکي با رتبه اي بالا قبول مي شود و اين رشته تنها انتخاب او بود ، شهيد وحيد هميشه مي گفت:
مي خواهم دکتر بشوم و در خدمت به مردم همواره بکوشم.
کوششهايش براي اعزام به جبهه به ثمر رسيد و در اواخر سال 65 در لباس پر افتخار بسيجي عازم منطقه مي شود در واحد اطلاعات و عمليات لشگر 21 امام رضا مشغول خدمت مي شود عجيب است که هنوز چند روزي از ورودش نمي گذرد که تقريباً همه اطرافيانش نام او را ياد مي گيرند و وحيد نامي آشنا براي همه بسيجيان مخلص مي شود که شبها با صوتي خوش برايشان سوره هاي الواقعه و يس تلاوت مي شود اوايل سال نو شهيد وحيد شاديفر براي ديدار خانواده و دوستانش مرخصي به مشهد آمد قيافه اي شاد و خندان و اراده اي پولادين و قلبي مالامال از عشق به الله از خصوصيات دائمي او بود ولي اين بار وحيدي ديگر شده بود اين بار او خود نبود اين بار در پس آن طاهر آرام براحتي مي توانستني روحي را شاهد باشي که در يک انتظار بزرگ بسر مي برد با آرامش و علاقه به ديدار همه اقوام و آشنايان ذفت و از آنها حلال بودي طلبيد ، نيرويي او را بسوي خود مي کشد آنچنان که هنوز چند روزي از مرخصيش باقيمانده بود که ديگر تاب ماندن در او تمام شده بود و به معراج خويش بال کشيد.
18 فروردين 66 عمليات کربلاي 8 آغاز شد ، او قيل از شروع عمليات تعدادي از دوستان بسيار نزديکش را جمع کرد و از همه آنها حلال بودي طلبيد ، زودتر از همه لباس غواصي پوشيد و در مسجد حاضر شد ، دستمال سياهي را که در همه ي مراسم سوگواريها و دعاها و نيايش ها همراه داشت و با آن اشک از چهره مي زد و بارها گفته بود خداوند انشاءالله به وسيله اين دستمال سياه مرا مورد لطف خود قرار خواهد داد به گردن بسته بود و با گامهايي آنچنان استوار و با صلابت حرکت مي کرد که هر بيننده اي به حال او غبطه مي خورد ديگر وحيد از آن خود نبود ديگر وحيد پروانه اي بود که نور شمع هستي او را به سوي خود مي کشد ديگر وحيد سوختن را احساس می کرد و گداختن را در راه معبود.
درگيريهاي عمليات شروع شده بود و اصابت ترکشي به ناحيه سر شهيد عزيزمان را به ابديت پيوند داد جاودانه اي شد در تاريخ و کبوتري شد راهي معراج عشق.